کد مطلب:315092 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:226

گدای عاشق


گویند فقیری به مدینه به دلی زار

آمد به در خانه ی عباس علمدار



زد بوسه بر آن درگه و استاد مؤدب

گفتا به ادب با پسر حیدر كرار



كی صاحب این خانه یكی مرد فقیرم

بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افكار



هر سال در این فصل از این خانه گرفتم

بر خرجی یك ساله خود هدیه بسیار



گفتا به زنان ام بنین مادر عباس

با سوز دل سوخته و دیده ی خونبار



كز زیور و زر هر چه كه دارید بیارید

بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار



خود سائل هر ساله ی عباس من است این

عباس دل آزرده شود گر برود زار



دادند بدو زیور و زر آنچه كه می بود

از لطف و كرم عترت پیغمبر مختار



سائل كه نگاهش به زر و سیم بیفتاد

بگذاشت زغم گریه كنان چهره به دیوار



گفتند همه هستی این خانه همین بود

ای مرد عرب اشك میفشان تو به رخسار



آن سائل دل باخته با گریه چنین گفت

كی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار



بر من در این خانه گدائی است بهانه

من عاشق عباسم، نی عاشق دینار



من آمده ام بازوی عباس ببوسم

من در پی گل روی نهادم سوی گلزار



هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارك

هر بار شدم محو رخ صاحب این دار



یك لحظه بگویید كه عباس بیاید

باشد كه برم فیض از آن چهره دگربار



ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون

گفتند: فروبند لب ای مرد گرفتار!



ای عاشق دلسوخته ای محو رخ دوست

ای سائل دلباخته ای طالب دیدار



دستی كه زدی بوسه جدا گشت زپیكر

ماهی كه تو دیدی به زمین گشت نگون سار



آن دست كز او خرجی یك ساله گرفتی

شد قطع زتیغ ستم دشمن خونخوار



سر بر سر نی، دست جدا تن به روی خاك

لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله ای از نار



این طایفه هستند در این خانه سیه پوش

این خانه بود در غم عباس عزادار



[ صفحه 241]



این مادر پیری كه قدش گشته خمیده

سر تا به قدم سوخته چون شمع شب تار



این مادر دلسوخته ی چار شهید است

گردیده دوتا قامتش از ماتم آن چار



این مادر عباس همان ام بنین است

دادند بنینش همه جان در ره دادار



سوگند به آن مادر و آن چار شهیدش

بگذر زگناه همه ای خالق غفار



تا شیعه نگردیده هلاك از غم عباس

«میثم» تو عنان سخن خویش نگهدار